حسینعلی مکوندی، پدربزرگ مهربان 70 سالهی دوچرخه است. از بچگی بالای سرش بوده و هر هفته مطالبش را میخوانده و گاهی هم مطالب کوچک و بامزه برای دوچرخه نوشته است. روز تولد 12سالگی دوچرخه بهانهی خوبی است تا با این پدربزرگ مهربان بیشتر آشنا شویم:
آقای مکوندی به چهکاری مشغول بودهاید و هستید؟
دبیر آموزش و پرورش بودم، دبیر ادبیات و زبان عربی. همچنین کار روزنامهنگاری، مقالهنویسی و پژوهشگری هم انجام میدهم. یادم هست که اولین مقالهام زمانی که کلاس هشتم بودم در شهرم «هفتگل» (شهری در استان خوزستان) چاپ شد. دربارهی جایی به نام چمنلاله در این شهر. در مقاله نوشته بودم: این چمنلاله، نه چمن دارد و نه لاله.
اولین بار چهطور با دوچرخه آشنا شدید و اولین چیزی که برای دوچرخه نوشتند، چه بود؟
من با بخش اجتماعی روزنامهی همشهری کار میکردم و مقالاتم آنجا چاپ میشد. یک روز یکی از همکاران به من گفتند تو میتوانی برای بچهها و نوجوانها هم خوب بنویسی. من هم یک راست رفتم سراغ خانم لیلا رستگار، سردبیر دوچرخه و همانجا یکی از شعرهایم را برایشان خواندم که چاپ شد. شعری دربارهی کتابهای خانه: کتابها ساکنان صبور خانههایند/ والفاظشان در خطوط موازی میپوسد
کدام قسمت دوچرخه را بیشتر دوست دارید و همیشه مطالعه میکنید؟
صفحهی شعر، صفحههای تحقیقی و تاریخی و همچنین صفحات طنز. البته من همه را میخوانم، چون همهی دوچرخهایها خوب می نویسند. از همه مهمتر من عاشق تیترهای دوچرخه هستم، چون صمیمانه و ساده است. نوشتههای فریبا خانی، نفیسه مجیدیزاده و فرهاد حسنزاده را هم خیلی دوست دارم.
به نظر شما همکاران دوچرخه باید چه کار کنند تا دوچرخه جذابتر باشد؟
به نظر من همهی روزنامه نگاران باید با توجه به مخاطبی که دارند دورههای خاصی ببینند. مثلاً مخاطب دوچرخه چون نوجوان است، باید نویسندهها دورههای نوجوانشناسی ببینند تا بهتر به این گروه سنی نزدیک شوند. هرچهقدر مخاطب را بیشتر درک کنیم در نوشتن برایش موفقتر هستیم.
برای دوچرخه چه آرزویی میکنید؟
دوچرخه جان برای تو آرزو میکنم روز به روز خوانندههای بیشتر و بیشتری داشته باشی. آرزو میکنم روزی برسد که در خانهی هر ایرانی یک نشریهی دوچرخه باشد. راستی از قول من حتماً این جمله را هم بنویسید: دور تمام بچههای ایران بگردم.
دیدار آقاى مکوندى با تحریریهى دوچرخه